p/1
ویو ا.ت :
سلام اسم من ا.ته پدر و مادر من خیلی وقته که از هم جدا شدن و من با مادرم زندگی میکنم و اون نمیزاره که پدرم رو ببینم پدر من جئون جونگ کوکه اون چند وقتی بود که خیلی سرد شده بود و کارکناش رو بخاطر کوچک ترین اشتباهی اخراج میکرد دیگه منو مادرم واقعا کلافه شده بودیم اون اینجوری نبود ولی به مرور زمان تبدیل به آدم سرد سنگدل و بی رحم شد و مادرم بیشتر بخاطر همین موضوع ازش جدا شد چند باری پدرم رو کنار پارک نزدیک خونمون و یا فروشگاهی که همیشه از اونجا خرید میکنم دیدم ولی خودمو زدم به اون راه چون میدونم اگه توی تلهاش بیوفته دیگه راه فراری ندارم راستش مادر من دختر بزرگ ترین سرمایه دار کره بود و پدرم هم همینطور ازدواج اونا درواقع اجباری بود اما عاشق هم شدن و بعدش من به دنیا اومدم اره ماجرا این همونطور که گفتم مادر من دختر بزرگ ترین سرمایه دار کره است و از وقتی که پدربزرگم بازنشسته شده مادرم اومده جاش تقریبا دو سه روز دیگه یه مهمونی داریم و مادر من هم به اون مهمونی دعوته پدرم هم همینطور یکم میترسم به اون مهمونی برم رفتم به اون مهمونی مثل این میمونه که با پای خودم برم تو تله
《پرش به همون پارک نزدیک خونهی ا.ت》
《 نکته : اینجا ا.ت با دوستش داره تو پارک قدم میزنه اوکی 》
ا.ت : هوففف دیگه نمیکشم تموم کارام رو هم تَلَنبار شده از کجا شروع کنم
دوست ات : تقصیر خودته من که بهت گفتم همون روز کاراتو انجا بده
ا.ت : یکم دیگه ادامه بدیا جا پای مامانم میزاری
دوست ا.ت : اشکال نداره وضیعت منم کم از تو نداره راستی مهمونی کیه
ا.ت : چمیدونم فکر کنم دو سه روز دیگه تو میخوای همراه من بیای فکر کنم بزارن
دوست ا.ت : خب من بخوام بیام لباس چی بپوشم ها تو چی میپوشی
ا.ت : من ترجیح میدم یه گونی بکشم رو سرم تا هیشکی منو نبینه
دوست ا.ت : اتفاقا اینجوری بیشتر تو چشمی چرا نمیخوای کسی تورو ببینه
ا.ت : اخه پدرم تو اون مهمونیه یکم میترسم چند باری همینجا ها دیدمش
دوست ا.ت : ...........
سلام اسم من ا.ته پدر و مادر من خیلی وقته که از هم جدا شدن و من با مادرم زندگی میکنم و اون نمیزاره که پدرم رو ببینم پدر من جئون جونگ کوکه اون چند وقتی بود که خیلی سرد شده بود و کارکناش رو بخاطر کوچک ترین اشتباهی اخراج میکرد دیگه منو مادرم واقعا کلافه شده بودیم اون اینجوری نبود ولی به مرور زمان تبدیل به آدم سرد سنگدل و بی رحم شد و مادرم بیشتر بخاطر همین موضوع ازش جدا شد چند باری پدرم رو کنار پارک نزدیک خونمون و یا فروشگاهی که همیشه از اونجا خرید میکنم دیدم ولی خودمو زدم به اون راه چون میدونم اگه توی تلهاش بیوفته دیگه راه فراری ندارم راستش مادر من دختر بزرگ ترین سرمایه دار کره بود و پدرم هم همینطور ازدواج اونا درواقع اجباری بود اما عاشق هم شدن و بعدش من به دنیا اومدم اره ماجرا این همونطور که گفتم مادر من دختر بزرگ ترین سرمایه دار کره است و از وقتی که پدربزرگم بازنشسته شده مادرم اومده جاش تقریبا دو سه روز دیگه یه مهمونی داریم و مادر من هم به اون مهمونی دعوته پدرم هم همینطور یکم میترسم به اون مهمونی برم رفتم به اون مهمونی مثل این میمونه که با پای خودم برم تو تله
《پرش به همون پارک نزدیک خونهی ا.ت》
《 نکته : اینجا ا.ت با دوستش داره تو پارک قدم میزنه اوکی 》
ا.ت : هوففف دیگه نمیکشم تموم کارام رو هم تَلَنبار شده از کجا شروع کنم
دوست ات : تقصیر خودته من که بهت گفتم همون روز کاراتو انجا بده
ا.ت : یکم دیگه ادامه بدیا جا پای مامانم میزاری
دوست ا.ت : اشکال نداره وضیعت منم کم از تو نداره راستی مهمونی کیه
ا.ت : چمیدونم فکر کنم دو سه روز دیگه تو میخوای همراه من بیای فکر کنم بزارن
دوست ا.ت : خب من بخوام بیام لباس چی بپوشم ها تو چی میپوشی
ا.ت : من ترجیح میدم یه گونی بکشم رو سرم تا هیشکی منو نبینه
دوست ا.ت : اتفاقا اینجوری بیشتر تو چشمی چرا نمیخوای کسی تورو ببینه
ا.ت : اخه پدرم تو اون مهمونیه یکم میترسم چند باری همینجا ها دیدمش
دوست ا.ت : ...........
- ۵.۷k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط